این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

زندگی در هفت پرده




صحنه اول
سوراخی در سقف چوبی یک خانه قدیمی

- سر به سرم نذار که اوضام خیلی سگیه ؟
- باز امشب خون سگ خوردی , از بوی گند دهنت معلومه ...
- گفتم خفه شو ...
- بچه ها گشنن , بیست و سه تا توله رو به امید بابایی مثه تو پس انداختم
- گور پدر تو و اون بچه هات
- خیلی احمقی ,
- احمق یا هرچیز دیگه , من از امشب تو رو با اون تحفه هات میسپارم به خدا ,
- .... ینی چی ؟
- خیلی ساده اس , امشب با یه خوشگله ای ریختم رو هم , از فردا با اون زندگی می کنم
- .... تو .. تو نمی تونی ...
- هه هه , غصه نخور عزیزم , اگه توهم زرنگ باشی می تونی زود یه بدبخت دیگه رو برا خودت ردیف کنی
- .... کثافت
- می دونی , آدما هم توی اینجور مواقع همینو به هم می گن , منتها با یه خورده چاشنی گریه .
- برو گمشو ..
- می رم , اتفاقا توی یه پارتی با هم قرار داریم
پشه نر وز وز کنان از خانه بیرون می رود و پشه ماده تنها و دلشکسته به بیست و سه بچه زشت خود می نگرد .
....
صحنه دوم
لب پنجره یک خانه ویلایی در شمال تهران

- سلام خوشگله , دیر کردی ؟
- آخ , سلام عزیزم , می دونی که , خوشگلیه و هزار درد سر , کلی پشه مزاحم دنبالم افتاده بودن
پشه نر حریصانه به اندام کشیده رفیقه اش می نگرد
- خب , از کجا شروع کنیم ؟
- با یه نوشیدنی داغ چطوری ؟
- عالیه ... ببین اون دختره رو می گم , معلومه حسابی مسته , فک کنم بد چیزی نباشه
- نه , مست نیست , احتمالا قرص اکستازی خورده , فک کنم خون چرب و چیلی ای هم داشته باشه
- اون پسره هم بد نیست
- اون ؟ آره , اونم اونقدر مواد زده تو رگ که جونی واسش نمونده
- بزن بریم
ویززززززز
.........
صحنه سوم
همان خانه در شمال تهران , وسط پارتی

پشه نر حریصانه زبانش را در رگ بازوی یک پسر از حال رفته فرو می کند
قورت , قورت , قورت
پشه ماده جوان , یک دختر گیج و مست را انتخاب می کند
پوست دختر به شدت لطیف و نازک است و زبان باریک پشه به راحتی رگهای ملتهب او را می یابد
قورت , قورت , قورت
.......
صحنه چهارم
فضای باز یک خیابان

- اوففف , جونی , من اصلا حالم خوب نیس
- .... چی ؟ من صداتو نمیشنفم ...
- می گم که ... فک کنم باید بالا بیارم
- اوههههه منم همینطور
- سگ مصب نمی دونم چی خورده بود که دل و رودم داره میاد بالا
- آه ... دختره هم خونش خیلی بد مزه بود ... مزه کثافت می داد ... اووووووو
پشه ماده جوان در حال پرواز بالا می آورد
پشه نر که به شدت عرق کرده بر زمین می افتد
- چرا منو بردی اونجا ...
پشه ماده با چشم های خمار به پشه نر نگاه می کند و چیزی نمی گوید
- من الان باید پیش زن و بچه هام بودم لعنتی ...
- من ایدز دارم ...
مستی از سر پشه نر می پرد
- چی ؟ ایدز ... ! ای شپش دروغگو , تو گولم زدی
پشه ماده دوباره بالا می آورد
پشه نر لگدی به او می زند و تف خون آلودی به صورتش می اندازد
پشه ماده وسط خیابان پهن می شود و چند ثانیه بعد لاستیک ماشینی از روی او عبور می کند
پشه نر غمگینانه و وز وز کنان راه خانه اش را در پیش می گیرد
......
صحنه پنجم
هموان سوراخ اولی در همان سقف همان خانه قدیمی

پشه نر از در وارد می شود
- سلام عزیزم
فضای خانه کمی عوض شده است
از بچه ها خبری نیست
پشه ماده جلوی آینه مشغول آرایش خویش است
- تو کی هستی ؟
صدای ناشناس از یک پشه نر غریبه است که روی تخت نشسته
- اینجا چه خبره ؟ بچه ها کجان ؟
پشه ماده با تنفر به اون نگاه می کند و پشه نر غریبه غول پیکر به سمت او می آید
- گمشو بیرون .

........
صحنه ششم
کف یک خیابان باریک و کثیف

پشه نر با چانه ای شکسته و قلبی شکسته تر روی زمین افتاده است
او به مرگ فکر می کند و به همه چیزهایی که از دست داده است
دهانش بوی بدی می دهد
بوی خون آغشته به عرق , هروئین , اکستازی و هزار مرگ و کوفت دیگر
پشه نر یکبار به طور اتفاقی دو صفحه از کتاب بوف کور صادق هدایت را خوانده بود و نزدیک بود لای همان کتاب هم زنده به گور شود
پشه نر به خود کشی فکر می کند
.......
صحنه آخر
اتاق خواب یک کودک

پشه نر دو جرعه از خون ران پای کودک را می نوشد
خون بچه ها بیش از اندازه شیرین است و پشه خون شیرین را دوست ندارد
پشه نر کنار تخت کودک منتظر می ماند
زنی از در اتاق وارد می شود و چند لحظه بعد بوی مرگ آور پیف پاف فضای اتاق را در بر می گیرد
پشه نر احساس منگی می کند و در لحظه های آخر به روزهای خوش زندگی اش می اندیشد
جسد پشه نر با نسیمی که از پنجره می وزد بر زمین می افتد و همه چیز پایان می یابد

از چرندیات آلبالو

خیلی وقته ..





خیلی وقته منتظر این لحظه بودم ..

به چشماش که پر از اشکه نگاهی می اندازم ..
  و صداش که یه بار دیگه توی گوشم می پیچه ..

  ـ خواهش می کنم .. ترو خدا .. نرو .. من بدون تو ....
از شنیدن جمله آخر خنده ام می گیره ..

خیلی وقته منتظر این لحظه بودم ..

تو
می گریی ..
و من
مغرورانه لبخند می زنم ..
و می شنوی صدای رفتنم را که تا ابد در گوشهایت طنین انداز خواهد شد ..
آری ..
تا ابد ..


فریاد خاموش

آدما ؟!




از آدمایی که مغز گوسفند می خورن و زبون گوساله
از آدمایی که توی توالت به مسایل مهم زندگیشون فکر می کنن
از آدمایی که موقع خریدن جوراب اصلا به احساسات انگشت کوچیکه پاشون توجه نمی کنن
ازآدمایی که مادران رنج دیده ( جماعت مرغ ) رو به صورت سوخاری دوست دارن
از آدمایی که وقتی در مورد عشق صحبت میشه یاد اتاق خواب می افتن
از آدمایی که یه سوسک عیالوارو زیر پاشون می ترکونن و لبخند می زنن
از آدمایی که یواشکی می خندن و بلند و بلند گریه می کنن
از آدمایی که ...
وقتی فکرشو می کنم می بینم نه ...
واقعا نمی شه توقعی داشت .


نوشته آلبالویی که توقع داره آدما ... نه ... هیچی اصلن ... ولش کن .

دلیلی برای هیچ

اینکه من به تو دروغ نمی گم
هیچ ربطی به خوب بودن من نداره
تنها دلیلش فقط و فقط
خودت بودی
چون اونقدر برام ارزش نداشتی تا برای تو
دروغی بسازم .

نوشته نرگس که تازه به جمع این چند نفر دعوت شده .

معاشقه ...



آری ٬ ما همه همان یاغیانی بودیم که زمانی را سر به دعا می‌گذاردیم و اکنون در لوای گناهانمان سر به خاک می‌نهیم که تا شاید روزی را با مرگی سپری کنیم که پایانش زندگی است . مرگی که رهایی از زندگی سگی جان خراشی‌ است که خراشش به عمق تمام دردهای عالم می‌رسد . عالمی که همه در آن مردگانی بیش نیستند که روزی زنده به خاکی بوده‌اند که حالا زنده می گیرد و مرده تحویل می دهد . تحویل که نمی‌دهد ٬ زنده‌ها را در خود می‌بلعد و مرده‌ها را ما دیگر نمی‌بینیم . ما همه به این امید به خاک می‌رویم که شاید در آن انتهای زیرخاکی همدیگر را در آغوش بکشیم و معاشقه‌ای کنیم که هیچ‌گاه اتفاق نمی افتد ...



به قلم بابالنگ‌دراز ...


مخلوق



می دونم پوست چین و چروک خورده رو دوست نداری
می دونم تنم خیلی وقته جای تازه ای برات نداره
احساس یه هرجایی واپس زده رو دارم
تو از من اینو ساختی
یه آدم پلاستیکی , یه آدم پلاستیکی وارفته ...

از آلبالو

فصل‌های هنوز نیامده

زن و مرد سر میز نشته‌اند . می‌تونیم اونها رو در حدود سن 30 تا 35 فرض کنیم . چرا که این سن حساس‌ترین سن از نظر آسیب‌پذیری در برابر مسائل عاطفی به شمار میاد . ساعت 10.5 شب / داخلی / آشپزخانه

زن در حالی که غذا رو برای خودش می‌کشه ادامه می‌ده :

-          ... اولش به هوای فضولی واردش شدم . اما راستش رو بخوای خیلی باکلاس‌تر از اونی بود که فکر می‌کردم . آخه دیدی که ، سایتهای سکسی اغلب چرت و پرت می‌نویسن . خیلی باحاله . یه سری‌اش رو سیو کردم . گفتم بعد شام یه نگاهی بهش بندازی .

-          من حوصله‌ی این جفنگیات رو ندارم . هزار بار بهت گفتم از نوشته‌های این بچه قرتی‌هایی که عادت دارن شبا تا صبح ...

-          چرا اینجوری می‌گی ! این سایت اصلا ربطی به وبلاگ نداره . اصلا نویسنده‌اش یه نفر خاص نیست . مطالبش کلا فرق داره . ببین . میدونی . مثلا همین چیزایی رو که خیلی‌ها جرات بروز دادنش رو ندارن . همین روابط جنسی و انواع مختلفش . حساسیت‌های مردا و زن‌ها . پیشنهادهایی برای اینکه چجوری میشه یه رابطه‌ی گرم داشت . از اینجور چیزاس . به نظرت خوب نیست آدم اینا رو بلد باشه ؟

مرد بدون اینکه حرفی بزنه قاشق غذا رو توی دهانش سرازیر میکنه و با بی‌حوصله‌گی سرش رو تکون می‌ده .

-          ببین امیر . فکر نمی‌کنی اگه تو هم یه وقتایی برای یاد گرفتن بعضی از این چیزا وقت بذاری خیلی ...

-          چرا چرت و پرت می‌گی . نکنه انتظار داری وقتی دارم ... لااله‌الاالله . وقتی دارم یه گوه‌ای می‌خورم ، فکر کنم که تو خط فلان‌ام از فصل فلان‌ام اون سایته نوشته بود که اینجور وقتا باید چه‌جوری فلان کار رو بکنم ؟!!

-          این چه حرفیه ؟ مگه تو هربار که یه کتاب میخونی تو هر خط ‌اش یاد خانوم معلم مدرسه‌ات می‌افتی ، که اون درس رو چجوری یادت داده ؟

-          من اگه میخواستم کتاب بخونم که باید مثل تو کس‌خل میشدم . همون کتابا اینجوری ریده تو زندگیمون . همون ...

فکر نمی‌کنم ادامه دادن بیشتر این داستان چیزیو عوض کنه . چون بهرحال چه من بخوام و چه نخوام زن رو می‌بینم که بی‌صدا غذاش رو فرو می‌ده و به فصلهای نیامده‌ی کتاب فکر می‌کنه . به فصل‌های هنوز و هرگز نیامده ...

 

امیر نویسنده‌ی وبلاگ لورکا