این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

* یادی از یک دوست


- سلام عرض شد خانوم پینوکیو
میشه بپرسم شما هفته ای چند بار دماغتونو عمل می کنید ؟


 " نوشته ای از یک متهم که حالش از پری مهربونی که دروغا رو ماست مالی میکنه ، به هم میخوره ..."


* انتخاب آلبالو از آرشیو آذر ۸۲ به یاد روزهای خوب گذشته

* همدم


کفتر کاکل به سرم , طوقی ناز پاپری
گردن بلند چش سیاه , قشنگ نوک خاکستری
دم چتری سینه کبود , پر حنایی مو فکلی
قربون بق بق بقوهات , غبغب سفید مخملی
گشنته ؟ آب و دون می خوای ؟
وسعت آسمون می خوای ؟
می خوای که ملّق بزنی ؟
یه جفت همزبون می خوای ؟
این آسمون ,
این آب و دون ,
اگه قبولم بکنی
منم یه یار همزبون
ببین منم یه کفترم
یه کفتر بی رنگ و رو
شکل کلاغم ولی خب
ببین , ... میگم : بق بق بقو
بق بق بقو
بق بق بقو
فقط یه چیزی , خواهشاً
حرفامو به هیشکی نگو
در دلای دلمو
به هیچ کسی
نق نق نقو
نق .. نق .. نقووو


آلبالو

* شازده خانوم




گل سرخ تو دلم , مال شما , شازده خانوم
خوبه که ایشالله احوال شما ؟ شازده خانوم

نداره قابلتونو این یه تک شاخه گل
گم میشه تو عشق سیال شما , شازده خانوم

میشه باز نرین سفر ؟ سیاره تون اینجا باشه ؟
میشه این گل رو قبول کنید حالا ؟ شازده خانوم

به خدا نبودن شما یه کابوسه برام
بمونید توروخدا , تورو خدا , شازده خانوم

من که چیزی نمی خواستم , من که حرفی نزدم
نندازین ابروتونو همش بالا , شازده خانوم

دست من خالیه اما چشم من پر از شماست
یه نظر نگاه کنید تو چشم ما , شازده خانوم ...


آلبالو



* خواب و بیدار

 

نمی دانم خواب بودم یا بیدار
دیدمت
دسته گلی در دست و لبخندی بر لب
در هاله ای بنفش
می آمدی خرامان و لوند
من نشسته بودم روی نیمکت ایستگاه
دست تکان دادی و چشمک زدی
خواستم بگویم :
- با منی ؟
اتوبوس آمد و گله ای آدم با دسته گل و چشمک در هاله ای بنفش
همه دست تکان می دادند
گیج شده بودم
سوار اتوبوس شدی و رفتی
و همانطور دست تکان میدادی و چشمک می زدی
لوند بودی و شیرین
خواستمت در همان نگاه اول
اما تو رفته بودی , با همان گله آدم شبیه خودت
با اتوبوس بعدی آمدم دنبالت
ایستگاه بعدی هم پر بود از آدم هایی شکل تو
همه دسته گلی در دست با چشمک و لبخندی بر لب
در هاله ای بنفش
شیرین و لوند
به یکی گفتم :
- با منی ؟
سوار اتوبوس شد و رفت
با اتوبوس بعدی رفتم دنبالش
ایستگاه بعدی پر بود از آدم هایی شبیه تو و او و هم
همه دسته گلی در دست و چشمکی بر چشم و لبخندی بر لب
در هاله ای بنفش
دست یکی را گرفتم
گفتم :
- با منی ؟
از هم پاشید
همه جا تاریک شد
مملو از غبار سیاه و خفه
با بوی رطوبت و نا ,
فکر می کنم خواب بودم انگار
نور چشمم را بد جور زد
همه جا را هاله ای بنفش گرفت با بوی غبار تیره
دوباره خودم را دیدم
قاطی یک گله آدم گیج
توی اتوبوس
همه داشتند به هم می گفتند :
- با منی ؟
همه گیج ,
نه دسته گلی بود , نه چشمکی نه لبخندی , نه شیرینی ای
یکنفر زد روی شانه ام
- با منی ؟
چشم هایش دو دو میزد
خوب نگاه کردم
خودم بودم
توی آینه
نمی دانم خواب بودم یا بیدار
هر چه بود ,
در همان نگاه اول خواسته بودمت
کاش حداقل میگفتی که با من بودی یا نه ....


آلبالو



* من ...

 



من هنوز یه بچه ام , اما ورم کرده تنم
تاولای غم زده رو پوست نازک تنم
هیچ کسی دوای درد تاولامو نداره
خودمم می ترسمو دس به تنم نمی زنم
ماهیای توی حوض , پای منو نمیشناسن
دیگه به پوست پاهام , ماهیا نوک نمی زنن
دیگه تاب وزنمو نداره تاب پارکمون
دیگه نیست بادبادکم اون بالاها , تو آسمون
بچه ها دیگه منو , تو بازیشون را نمیدن
اونااسباب بازیشونو دست آقا نمیدن
شدم اون آقاهه که تو قصه ها جا نداره
مثل اون مترسکی که باغ رویا نداره
دیگه نمتونم بشینم رو پای مادر بزرگ
شنگولو منگول من رو خوردش این آدم بزرگ
تیله هام گم شده تو آت آشغالای زندگیم
رنگ مشکی شده تختهء سفید سادگیم
دیگه من نمی تونم حباب صابون بسازم
دیگه زشته که بخوام به زور بازوم بنازم
دیگه تابستونا تعطیلی نداره مدرسه
دیگه تجدیدی ندارم از حساب و هندسه
دیگه دست مهربونی رو سرم کش نمیاد
دیگه ناظم به سراغم با یه خط کش نمیاد
حالا گنجشکا می ترسن از من آدم بزرگ
یه روزی بره بودم , حالا شدم شبیه گرگ
پاهام اندازه کفشای کوچیکم دیگه نیست
آره این کفشا مال روزای خوب بچه گیست
من هنوز یه بچه ام , اما ورم کرده تنم
زودی پیر شدم دیگه , قدمو خم کرده تنم
تاولای پوست من کار گذشت عمرمه
من می ترسم ازشون , دس بهشون نمی زنم
دیگه جمعه ها برام شادی و بازی نداره
دیگه وقتی واسه سر سره بازی نداره
دیگه جیغ نمی کشم از خبرای خوب و بد
دیگه شکل من یه جوره از حالا تا به ابد
حالا کارتون دیدنم واسم یه جور خجالته
آخه با این تن گنده این کارم قباحته
دیگه توپ بازی و گرگم به هوا , نمیشه کرد
اون روزا بچه بودم , حالا شدم یه گنده مرد
هیچکسی دیگه به من کتاب رنگی نمیده
ماشین کوکی , فلوت , تفنگ فشنگی نمیده
روزای تولدم شلوغ پلوغی نداره
هیچکی از دوستای من کلاه بوقی نداره
کسی دستامو نمیگیره تو این شهر شلوغ
دیگه زشت نیس واسه من , زشتیای حرف دروغ
دیگه با دختر همسایه نمیشه بازی کرد
دیگه حال نداره برف بازی توی هوای سرد
حالا درد تاولا خواب چشامو دزدیده
دیگه مادر نمیگه : بخواب دیگه ورپریده
من هنوز یه بچه ام , اما ورم کرده تنم
زودی پیر شدم دیگه , قدمو خم کرده تنم
تاولای پوست من کار گذشت عمرمه
کاش کسی دوا بده , من روی زخمام بزنم .....

سروده آلبالو


تولد وبلاگ این چند نفر ( سومین سال )

 

یـکی بود ، یکی نبود
تو اون روزگارای قدیم
اون وقتا که همه چیز قشنگ تر از الان بود
توی یه شب بارونی
( آخه اونوقتا خیلی بارون میومد )
یه بنده خدایی به اسم آلبالو تصمیم گرفت یه وبلاگی درست کنه
که چند تا از برو بچه های با معرفت و باحال
دور هم جمع بشن و از حرفای دلشون توی اون وبلاگ بنویسن
اسم اون وبلاگ رو هم گذاشت : این چند نفر
به امید اینکه همیشه این چند نفری باشن که دور شومینه جمع بشن و دو کلمه حرف حساب بزنن
اون موقع ها اولین کسی که دستشو گذاشت توی دست آلبالو پویا بود
که خودش یه وبلاگ داشت به اسم اعترافات یک متهم
و بعد تکیلا و کله خر و خانوم دختر و امید آسمونی و فریاد خاموش و گیسو و بابا لنگ دراز و ساحل و آدم معمولی و ...
اومدن و هر کدوم چند جمله نوشتن و بعد ... همه رفتن
یکی یکی رفتن وبه جز حرفاشون و درد دلاشون و امضاهاشون هیچی نموند
حتی توی خونه خودشونم دیگه خبری نیست
نمی دونم که الان کجان و چیکار می کنن و چرا دیگه خبری از اینجا نمی گیرن
ولی ، اینم جزو رسم و رسوم زندگیه دیگه ..
بعد ، پسرک تنها اومد و عادله و شیما و والریا و دلتنگ و ...
ولی حالا دیگه ماهی یه مطلب دو مطلب هم به زور نوشته میشه
قبلنا ، اون قدیم ندیما هر ماه سی و چند مطلب ... و حالا اینطوری ... دو سه سال دیگه هم اگه بگذاری دیگه اصلا معلوم نیست اصلا کسی سر بزنه اینجا یا نه
خلاصه
سه سال پیش ، 1095 روز پیش ، 26280 ساعت پیش ، 1576800 ثانیه پیش اولین مطلب توی این وبلاگ نوشته شد
و امشب تولدشه
تولدش مبارک
از همین دور سلام خودمو به همه اونایی که نوشته ای ، نظری ، خطی و اسمی در این وبلاگ دارن می رسونم
و البته همه اونایی که پابه پای این وبلاگ بودن و هستن
برای خودم و خیلیا این وبلاگ سرشار از خاطره هاست
خاطره های تلخ و شیرین
بگذریم
خیلیا هستن که دوست دارن جزو بچه های این چند نفر باشن
و خیلی هم خوب می نویسن
دوست دارم اینجا دوباره مثل همون روزا رونق بگیره
از همه شون برای نوشتن توی این وبلاگ دعوت می کنم
و امیدوارم دوباره این خونه قدیمی و پرخاطره رونق بگیره و شلوغ بشه ..
و البته امیدوارم هیچ خونه ای سوت و کور و دلگرفته نباشه .
امشب زیادم شب شادی کردن نیست
همه اینا رو گفتم محض یادآوری و سالگرد ...
منتظر دوستان هستیم .


آلبالو

* عصیان

 



یه نیمه شب , ساعت حدودای سه
داد می زنم , تکرار زندگی بسه
جمع می کنم وسایلو تو کوله
هر جا بگی بریم , میگم : قبوله
این آسمون , اگه همه جا یه رنگه
باشه قبول , یه رنگی ام قشنگه
بزن بریم یه جا که دل وا بشه
یه جایی که همه چی زیبا بشه
ببین کلاغا , همشون سیاهن
اما چقد نزدیک قرص ماهن !
تو آسمون میپرن , بی خیالن
این کلاغا , همه بچه باحالن
منم , کلاغم اما , دم بریده
پرواز من رو هیچکسی ندیده
دلم می خواد بپرم از این روال
می خوام برم یک جای , خیلی باحال
هزاری ها رو می پاشم تو کوچه
کوله رو پر می کنم از آلوچه
زندگی یعنی حرکت , پا شدن
پا میشم از جا , واسه پیدا شدن
بیا بریم , نشستنو رها کن
هیکلتو از صندلی جدا کن
بسه خیال , بسه دیگه تصور
بسه دیگه حرفای پر غر و غر
نشستی هی, همش میگی اسیرم
نشستی هی , میگی میخوام بمیرم ؟!
بزن بریم , جاده همش مال ماست
جادهء رفتن پر از عشق و صفاست
تصور و تخیلو رها کن
یه کم بیا با ما باش و صفا کن
هر جای دنیا یه جوری قشنگه
قشنگی تو دنیای رنگارنگه
رودخونه , جنگل با کویر و دریا
باید بری بگردی توی دنیا
همش توی اتاقتی , رو تختی
تکون بخور , سفر نداره سختی
سفر پر از نفس های عمیقه
سفر پر از شادی و شور و جیغه
سکون ینی یه جور مرگ تدریجی
تا ساکنی یا خسته ای یا گیجی
نگو پرش بدون بال نمیشه
سفر با این حال و روال نمیشه
میشه , تو بال خواستنت رو وا کن
فقط یه بار اسم منو صدا کن
زندگی یعنی یه سفر تو جاده
بدون ماشین , با پای پیاده
یه نیمه شب , ساعت حدودای سه
داد می زنم , تکرار زندگی بسه
جمع می کنم وسایلو تو کوله
هر جا بگی بریم , میگم : قبوله...

از آلبالو

* پی نوشت :
- ضمنا جشن تولد این وبلاگ هم نزدیک ها .. آی بروبچ .. آی کم پیداها ...