این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

تلفن ...





این سیم ها صدای تو را سرد می کند

احساس های سبز مرا زرد می کند

تا حرف می زنی دل من بغض می کند

و حرف های توی دلم درد می کند

این سیم های لعنتی از من برای تو

یک جسم بی تفکر و بی منطق آفرید

این سیم های لعنتی از تو برای من

تندیس سرد و سنگی یه عاشق آفرید

من مانده ام که حرف دلم را ، دلی اگر . . .

مانده ، برای تو به چه لحنی بیان کنم

تو مانده ای که با همه آشفته حالی ام

آخر چگونه عاشقی ام را عیان کنم

این سیم ها صدای سکوت من و تو را

تا مرز حرف های جدایی رسانده است

از انتظار خوب تو را دیدنم مرا . . .

تا یک جنون تلخ کذایی رسانده است

شاید گناه از من و از این ترانه هاست

یا از صدای عاشقی من که بی صداست !

از هر چه باشد آه  . . . که باور نمی کنم

لحن تو هر چه سرد شود باز بی ریاست

این سیم ها صدای تو را سرد می کند

این سیم ها که رابط مسموم بین ماست

لعنت به هر چه فاصله بین من و تو هست

لعنت به هر چه باعث این سردی صداست . . .

 انتخاب آلبالو    از دفتر مینو 

عشق و ترس




عشق و ترس همسایه اند
هرگاه عشق بر ترس غلبه کند ؛ آدم معشوق می شود
و هر گاه ترس بر عشق غلبه کند ؛ آدم عاشق می شود
شاید به همین خاطر باشد که همه عاشق ها ترسویند و همه معشوق ها مغرور و خودسر
اگه ترس از دست دادن چیزی رو داری ؛ هیچوقت طرفش نرو
چون این ترس بلاخره یه روز تو رو از پا در میاره
حتی ؛ اگه اونو از دست ندی .
ولی اگه به ترست غلبه کنی ... همه چی درست میشه

آلبالو آلبالو

love is



عشق ینی :
وقتی برای بار دوازدهم بهش خیانت کردی و اونم نفهمید
تصمیم خودتو بگیری و قبل از بار سیزدهم
بری جلوی آینه و بلند داد بزنی :
- نهههههههه  ... دیگه بسه .!!

آلبالو

خونسردی




زن سرش را میان دو دست استخوانی و ظریفش می فشارد
مرد روزنامه می خواند و سیگار دود می کند
زن با صدایی لرزان می گوید :
- تو هیچوقت منو درک نکردی ... هیچوقت ...
مرد روزنامه را ورق می زند و از پشت دود سفید رنگ و غلیظ , تیتر حوادث را مرور می کند
زن آرام می گرید و انگار با خود حرف می زند :
- این خونسردی احمقانه تو منو دیوونه می کنه ... لعنت به تو ...
چشمان بی روح مرد بر روی واژه ها می لغزد" مردی همسرش را با بیست و دو ضربه چاقو کشت "
زن سرفه می کند و همچنان مویه کنان حرف می زند :
- دیگه نمی تونم زندگی کنم .. خسته شدم ... لعنت به این زندگی ..
ذهن مرد درگیر انبوه حوادث همان یک صفحه از روزنامه می شود " قتل خانوادگی به خاطر عدم تفاهم " , " مردی همسرش را خفه کرد و در رفت " , " مرد بعد از کشتن همسرش گفت : نمی خواستم بکشمش , این فقط یه شوخی بود " , " دستگیری شوهر قاتل بعد از بیست و چهار ساعت " , " اظهارات ضد و نقیض مرد راز قتل همسرش را فاش کرد " و ...
زن اینبار با صدای بلندتری حرف می زند :
- کاش می مردم و از دستت راحت می شدم ... لعنتی .. لعنتی ...
مرد روزنامه را ورق می زند و خاکستر سیگارش را درون لیوان چای می ریزد
صدای زن ناهنجار و جیغ مانند می شود :
- اصلا صدای منو می شنوی ؟ تو اصلا روح نداری .. تو اصلا آدم نیستی ..
مقاله ای توجه مرد را جلب می کند " خشونت های خانوادگی ... چاره چیست ؟ "
زن جلوی آینه می ایستد و در حالیکه دست به صورتش می کشد می گوید :
- این چین و چروکا تنها یادگار این زندگی نکبت و آشغاله ... تف به این زندگی ...
مرد روزنامه را روی میز می گذارد و سیگارش را درون لیوان چای خاموش می کند
زن روبروی مرد می ایستد :
- تو هیچی نداری ... هیچی ... تو داری منو زجر کش می کنی ... لعنت به تو
مرد می ایستد و با لحن شمرده ای می گوید :
- می دونی چرا اینقدر خونسردم ؟
زن با چشمانی فراتر ار حد گشاده و هراسان به مرد نگاه می کند و دو قدم عقب می رود
مرد به او نزدیک می شود و انگشتان کشیده اش را دور گردن زن حلقه می کند
زن تقلا می کند و سعی می کند جیغ بکشد
مرد حلقه انگشتانش را تنگ تر و تنگ تر می کند و همچنان با چشمانی بی روح به صورت رنگ پریده و چشمان از حدقه بیرون زده اش نگاه می کند
زن با اندک نیروی خود دست و پا می زند و ملتمسانه دستانش را به سینه مرد می چسباند
مرد بیشتر و بیشتر گردن زن را می فشارد
اندام زن سست می شود و کش و قوس هایش به پایان می رسد
مرد گردن زن را رها می کند و به صدای برخورد تن او با سرامیک کف اتاق گوش می سپارد
زن با چشمان باز از پشت به زمین می افتد و دستانش در حین زمین خوردن به اندام مرد کشیده می شود
مرد سیگارش را روشن می کند و زیر لب می گوید :
- چون نمی خواستم بکشمت ...
رد دستان مرد , دور گردن زن را متورم و کبود کرده است
مرد روی صندلی می نشیند و در سکوت روزنامه می خواند
زن مرده است و نمی تواند حرف بزند
مرد چای سرد را سر می کشد , چای طعم سیگار می دهد
....
دو روز بعد خبری دیگر در صفحه حوادث روزنامه خودنمایی می کند
" مردی بعد از کشتن همسرش خود را حلقه آویز کرد "

آلبالو

؟!



زن + دگی = زندگی
مرد‌ + دگی = مردگی

نه ... آخه این درسته ؟

آلبالو

روبرو ؛ پشت سر




ایستادی روبروم ,
روبرو
گفتی : خداحافظ,
هیچی نگفتم ,
گفتی : می دونی که ... باید برم
هیچی نگفتم
گفتی : متاسفم .. ولی .. می دونی که ...
هیچی نگفتم
گفتی : مواظب خودت باش
هه .. هیچی نگفتم
دست تکون دادی و پشتتو کردی به منو رفتی
رفتی ...
رفتی ....
اونقدر ازم دور شدی و رفتی که دیگه ندیدمت
رفتی .....
رفتی ..
.
ساعت ها ایستادم
تنها
و روزها و ... ماه ها و سالها
تنها
و تو هنوز می رفتی
.
ایستاده بودم هنوز
صدایت آمد از پشت سر,
پشت سر
گفتی : سلام...
هیچی نگفتم,
گفتی : من برگشتم .. آخه .. می دونی که
هیچی نگفتم
هیچی نگفتم
صدایی در درونم می گفت:
زمین گرد است
زمین ... گرد است


آلبالو 

فقت طو ؟




یک به اضافه یک می شود دو
من به اضافه تو می شویم تو
دو منهای یک می شود یک
تو منهای من می شود تو
به خاطر همین است که فکر می کنم موجودیت من در همان دایره کوچک زیر علامت سئوال خلاصه می شود
و تو چه بدون من چه با من همیشه تو می مانی ....


آلبالو...  + من + تو = تو