این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

خیلی وقته ..





خیلی وقته منتظر این لحظه بودم ..

به چشماش که پر از اشکه نگاهی می اندازم ..
  و صداش که یه بار دیگه توی گوشم می پیچه ..

  ـ خواهش می کنم .. ترو خدا .. نرو .. من بدون تو ....
از شنیدن جمله آخر خنده ام می گیره ..

خیلی وقته منتظر این لحظه بودم ..

تو
می گریی ..
و من
مغرورانه لبخند می زنم ..
و می شنوی صدای رفتنم را که تا ابد در گوشهایت طنین انداز خواهد شد ..
آری ..
تا ابد ..


فریاد خاموش

بالای ۱۸ ..




ببین
یه وقت جو نگیردت ها 
 نه که حالا یه کم خودتو واسم لوس کردی دیگه تمومه ها
نه که پیش خودت فکر کنی حالا که منو اینجوری از کف تا سقف
 مثه سگ همسایه لیس زدی منم اینکارو می کنم ها ..
ببین
تو راحت باش
بقیه کارتو بکن ...

همه چیز در یک لحظه ..




لعنتی ..
اونشب یه بار دیگه دیدمت ..
من سوار ماشین بودم و تو ..
داشتی از خیابون رد می شدی ..
در حالیکه سعی می کردی هر چه بیشتر خودتو به اون
پسر موبوری که باهات بود بمالی ..

لعنتی ..
چشمهامو می بندم ..
و لحظه برخورد شدید هیکلتو با ماشین و خورد شدن
تمام استخوناتو  هزار بار تو ذهنم مجسم می کنم ..
...
کاشکی ..
کاشکی هیچوقت اون ترمز لعنتی رو نگرفته بودم ..


نوشته فریاد خاموش که دوست داره یه بار دیگه تو این موقعیت گیرت بیاره تا ..

قول ..





آه ..
عزیزم ..
یه لحظه صبر کن ..

۱..

۲..۳..

۴ ..
...

۸.. ۹..
...

۱۲..۱۳..۱۴..
..
..

۲۱..

۲۲..۲۳..
...

۲۶..۲۷..۲۸ ..
...

ببین ..
من واقعا نمی دونم تو چندمین نفری هستی که دارم بهش قول ازدواج میدم ...


نوشته فریاد خاموش که هنوز می شمرد .. و تا ابد ..

یه نگاه ..





آه ...عزیزم ..
اگه ممکنه یه خورده پاتو بلند کن ..
آها ..
خوب شد ..
ممنونم ..
حالا ..
حالا یه نگاهی به زیر پات بنداز ..
خوبه ..
فکر کنم حالا دیگه بتونی وجود خرد و له شده منو دقیقتر ببینی ..


نوشته فریاد خاموش که فقط از تو خواست دیده بشه ..حتی اگه ...

هنوز ..






به جسم پاره پاره ی روی زمین می نگرم ..
 
و به تو ..
به تو که در آرامش عصبی کننده ای فرو رفته ای ..
 ..
رگهای پیشانی ام متورم شده اند ..
 
ـ  آره ..؟  این قلب منه ..؟
..
و تو ..
مغرورانه لبخند می زنی ..

چیزی آن گوشه .. روی زمین هنوز می تپد ..


توسط فریاد خاموش که هنوز آن گوشه را می نگرد ..  و تا ابد ..

خیلی چیزا ..




یک ..
...
دو ..
...
سه ..

سیلی چهارمو جوری توی گوشش می زنم که خون از گوشه لبش راه میفته ..
می دونی ..؟
همیشه اینجور زدنو دوست داشتم ..
آخه ..
آخه باید بفهمم این بوی لجنی که لباسای زیر زنم میده از کجا اومده ..
نباید بفهمم ..؟

پنج ..


به قلم فریاد خاموش که خیلی دیر متوجه خیلی چیزا شده .. خیلی دیر ..