ببین یه وقت جو نگیردت ها نه که حالا یه کم خودتو واسم لوس کردی دیگه تمومه ها نه که پیش خودت فکر کنی حالا که منو اینجوری از کف تا سقف مثه سگ همسایه لیس زدی منم اینکارو می کنم ها .. ببین تو راحت باش بقیه کارتو بکن ...
لعنتی .. اونشب یه بار دیگه دیدمت .. من سوار ماشین بودم و تو .. داشتی از خیابون رد می شدی .. در حالیکه سعی می کردی هر چه بیشتر خودتو به اون پسر موبوری که باهات بود بمالی ..
لعنتی .. چشمهامو می بندم .. و لحظه برخورد شدید هیکلتو با ماشین و خورد شدن تمام استخوناتو هزار بار تو ذهنم مجسم می کنم .. ... کاشکی .. کاشکی هیچوقت اون ترمز لعنتی رو نگرفته بودم ..
نوشته فریاد خاموش که دوست داره یه بار دیگه تو این موقعیت گیرت بیاره تا ..
کامران
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 ساعت 09:03 ق.ظ
آه ...عزیزم .. اگه ممکنه یه خورده پاتو بلند کن .. آها .. خوب شد .. ممنونم .. حالا .. حالا یه نگاهی به زیر پات بنداز .. خوبه .. فکر کنم حالا دیگه بتونی وجود خرد و له شده منو دقیقتر ببینی ..
نوشته فریاد خاموش که فقط از تو خواست دیده بشه ..حتی اگه ...
کامران
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 07:13 ق.ظ
سیلی چهارمو جوری توی گوشش می زنم که خون از گوشه لبش راه میفته .. می دونی ..؟ همیشه اینجور زدنو دوست داشتم .. آخه .. آخه باید بفهمم این بوی لجنی که لباسای زیر زنم میده از کجا اومده .. نباید بفهمم ..؟
پنج ..
به قلم فریاد خاموش که خیلی دیر متوجه خیلی چیزا شده .. خیلی دیر ..
کامران
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 ساعت 01:43 ب.ظ