-
منو بکش
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 02:13
خدایا منو کش بده اونقدر کش بده تا برسم به خود خودت ولی می خوام پاهام رو زمین باشه خودت می دونی که می خوام بغلت کنم بیارمت پیش خودم که دیگه تنها نباشی بذار این آدمای دیوونه هر چی می خوان بگن بگن اگه قرار باشه به حرف مردم گوش کنی هم تو همیشه تنها می مونی هم من کشم بده دیگه ... از حرفهای بی شمار آلبالو با خدا در خوابش
-
روز از نو ..
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 08:32
می دانی ..؟ دیگر می دانم .. تا بوده همین بوده .. به جان تو .. به قلم فریاد خاموش که ... هیچی ..مهم نیست ..
-
بچگیمون یادت نره!
پنجشنبه 11 دیماه سال 1382 22:48
پیشکش به تکیلا ی عزیز که صحبت با اون منو می بره به کودکی... من و یه دنیای غریب ، تو این شبای سوت و کور خاطره های در به در ، خاطره های دورِ دور تو ذهن من وول میخورن ، خاطره های کودکی لواشک و قهقهه و ، آدامسای بادکنکی بازی گرگم به هوا ، جر زدن منِ کلک! گل کوچیک و پنجره ها !، به جون خریدن کتک! صف بستن تو مدرسه، انگولکِ...
-
طعم خیانت ..
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 03:03
ببین .. تکلیفمو روشن کن .. میای پیشم یا نه .. تصمیمتو بگیر .. اگه نمیای بگو تا برم پیش همون زن احمقم .. احمق ..؟ آره ..احمق .. اگه احمق نبود که می تونست بفهمه همیشه لبام طعم اون رژ بنفشتو میده .. به قلم فریاد خاموش که می خواد از امروز بیشتر در باره این زندگی لجن بنویسه ..
-
دل خوشی ها کودکانه ما !
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 02:34
از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای سینه اش بازی کنیم دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده است دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم , دلمان به قیافه خودمان...
-
Miss you
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 02:21
Every step I take Every move I make Every single day Everytime I pray I ll be missing you Thinking of the day When you went away What a life to take What a bond to break I ll be missing you تکیلا
-
آدممعمولی سلام کرده !!!
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 11:54
ظاهرا آدم معمولی که من باشم را به اینجا دعوت کردند تا در کنار چندین بلاگر معروف دیگر بنویسیم.خدا بخیر کند.اجازه بدهید اولین مطلبم را درباره مراسم امسال شبچله باشد. برای من شب یلدای امسال با همه سالهای قبل فرق میکرد.چرا که امسال همسردار شدم و باید طبق یک رسم دیرینه ما به خانه عروس خانوم شبچلهای میبردیم و بقیه...
-
نفس ..
شنبه 6 دیماه سال 1382 02:58
پله های لعنتی .. تمومی ندارن .. دقیقا بیست و چهار تا .. اینو از بار اولی که ازشون با شور و شوق تموم بالا رفتم یادمه .. گرچه اون مو قع پله ها لعنتی نبودن .. از پله های ناتموم دفترخانه پایین میام .. هیچوقت فکر نمی کردم آخرش اینجوری باشه .. وارد خیابون که میشم نمی دونم باید چیکار کرد .. به تنهایی پایین اومدن عادت نکردم...
-
وقتی درد را از نزدیک لمس میکنیم
جمعه 5 دیماه سال 1382 21:40
بوم ....... ....... آوار ... زخم ... جیغ ... خون ... درد ... گریه ... مامان ... بوق ... آمبولانس ... ضجه ... شیون ... مرگ مرگ مرگ مرگ! :دخترم مادرت مرد! :خانوم! چشمای پسرت رو ببند ٬ تموم کرده! معذرت می خوام از همه هر وقت میومدین اینجا با نوشته هایی مواجه میشدین که ... بگذریم ... شاید اینجا جای نوشتن این جور حرفها نیست...
-
من !
جمعه 5 دیماه سال 1382 05:40
در پیکره بی نهایت آفرینشت من ؛ کدامین ذره ام ؟ آلبالو
-
قصه گو!
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 11:39
ترانه زیر به کامران و نوشته های آلبالوییش پیشکش میشود ... اونی که با چشم گریون، عاشقونه مینویسه مینویسه وقتی چشماش ، از عبور غصه خیسه خالی از خاطره مونده ، تنها کارش انتظاره میون این همه پاییز ، در به در پی بهار ه مینویسه ، چون نوشتن واسه اون تیر خلاصه واسه جرمی که نکرده ، قصه هاش خود تقاصه مرد قصه گوی قصه ! چرا بی...
-
نیمروز عاشق
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 04:01
صبح که از بیداری خواب می شوم دوست دارم سلام کنم به رختخواب ژولیده به سقف به آسمان نرسیده به استکان چای یخیده به پنجره های همیشه باکره به قاب عکس های آدم های مرده راستی .... گفتم قاب عکس های آدم های مرده ! عکس های آدم های مرده معمولا سیاه و سفید است چرا؟ عکس های آدم های مرده چرا اینقدر بق کرده و عبوس است ؟ سر صبح ببین...
-
تولد
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 22:30
وقتی دنیا اومدی ٬ بارون میومد... نه ! نه ! بارون نبود. اشکهای خدا بود. آخه یکی از فرشته هاشو اشتباهی فرستاده بود به کره خاکی ما. تولدت مبارک پویا . تکیلا
-
کسی نیس این جا ؟۱
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 01:46
با توپ نگاهت زدی به شیشه قلبم , این شیشه شکسته ست و تو توپت رو می خواهی ؟؟!! تو دیگه کی هستی ! نوشته آلبالویی که نمی دونه خانوم دختر ؛ تکیلا ؛ متهم ؛ بابالنگ دراز و امید چرا این قدر کم چیز می نویسن و یا اصلن نمی نویسن ؟ این خانوم کله خر چرا قهر کرده ؟ تو این خونه موندیم من و فریاد خاموش ؛ حالا هم که گیسو خانم اومده...
-
دیگه نگو دوست دارم
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 03:42
تو رو خدا دیگه به من نگو دوست دارم ؛ چون هر وقت اینو بهم می گی مثه یه گل از خودم مراقبت می کنم؛ خیلی نازک نارنجی می شم؛ خودمو حسابی برات لوس می کنم؛ هی باهت قهر می کنم و هی برات ناز می کنم ؛ خلاصه مثه یه شاحه گل می شینم لب طاقچه و دس به سیاه و سفید نمی زنم حالا بازم می خوای بهم بگی دوست دارم ؟! نوشته شده توسط گیسو که...
-
اشتباه
جمعه 28 آذرماه سال 1382 03:57
خنجری داد به دستم که بکش. گفتمش : مطمئنی ؟ گفت : بکش. گفتمش : راه دگر نیست جزین؟ گفت : آخرین راه همین است , بکش . کشتمش . واپسین لحظه به من گفت :... مرا؟! گفتمش : پس چه ؟؟ زمین خورد وگفت : کاش این فاصله را... کاش این فاصله را ..... نوشته شده توسط آلبالویی که تنها مانده با فاصله ها .
-
زخم خسته ...
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 09:41
آری .. همه چیز را می توانی فراموش کنی .. همه چیز را .. چیزی اگر بماند زخمی بر تنت و قلبی پاره پاره است .. آنرا هم می توانی .. تو که سالهاست با معنی زخم و پارگی خو گرفته ای دیگر .. به قلم فریاد خاموش زخمی ...
-
سایه .. ترس ...
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 09:56
کاش می فهمیدی .. کاش می فهمیدی وقتی باهات بیرون میام .. و قتی زنگ می زنی و با هزار بدبختی باهات حرف می زنم .. و قتی میای پیشم و با همدیگه در هم میشیم .. وقتی به زور یه گوشه واسه تنها بودن پیدا می کنم تا به تو فکر کنم و چشام برق بزنه .. از ترس اینکه بوی تن تو رو ندم .. از ترس اینکه کسی برق با تو بودنو تو چشام نبینه .....
-
یک روز برفی کوتاه
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 02:59
ساعت هشت و نیم صبح : انگشت پایم مور مور می کند . فکر می کنم داشتم خواب شنا کردن می دیدم . شاید ماهی کوچکی انگشت پای مرا با کرم سرگردانی عوضی گرفته بود . چشمانم که باز می شود احساس می کنم چراغ های سینما روشن شده است . این زیر چقدر گرم است . شبیه چای داغ می ماند . به سمت راست می غلطم و چشمانم را دوباره با لجاجت بر هم می...
-
خودکشی
شنبه 22 آذرماه سال 1382 01:06
هیچ چیز را دیگر درک نمیکنم . همه چیز برایم بدون مفهوم شده است . شاید باید مرگ را فرا بخوانم . اما مرگ از من فرار میکنم . میخواهم به مرگ برسم . اما قاصرم از رسیدن به آن . شاید باید خودم را حلق آویز کنم ... راه بهتری سراغ داری ؟ به قلم بابالنگ دراز ...
-
من .. تو .. ما ..
جمعه 21 آذرماه سال 1382 08:33
دلم تنگ است .. برای تو .. توی خودم .. تویی که با هم ما می شدیم .. اما حالا بی تو دیگر حتی من هم نیستم .. به قلم فریاد خاموش که در حسرت ما شدن می سوزد ...
-
خداحافظ این چند نفر
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 23:40
روی امواج دریا میرقصم نسیم را میبلعم قطرات آب روی من میلغزد روحم را صیقل میدهد سوار باد میشوم به اوج میروم نور چشمانم را احاطه میکند به قلبم میرسد پروانه ها به دورم میچرخند برایم دلبری میکنند ابرها مرا نوازش میکنند به اوج میروم آسمان مرا به مهمانی رنگین کمان می خواند خورشید به استقبالم میاید در آغوش میگیرمش وجودم را...
-
تازگی می خواهم
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 14:50
می خواهم تازه شوم . همه چیز را تازه می خواهم . خانه تازه ٬ لباس تازه ٬ نگاه تازه ٬ تفکر تازه ٬ رفیق تازه ... دلتنگی تازه . اما هیچ چیز تازه نیست . همه چیز کهنه است . همه چیز تکراریست ٬ هیچ چیز هم تازه نمی شود . نه رفیق ٬ نه نگاه ٬ نه تفکر ٬ نه لباس و نه خانه . حتی دلتنگی ها هم دیگر تازه نمی شود . شاید باید مرگ را...
-
... و دیگر هیچ
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 03:08
بد جوری احساس سرما می کنم .. اصلا نمی فهمم .. چرا اینکارو با من کردی .. دستشو محکم تر تو دستات فشردی .. دستای یه رقیبو .. اونم جلوی چشمای من .. همون چشمایی که واسشون می مردی .. و خندیدی پر غرور .. بد جوری احساس سرما می کنم .. یادته ..؟ سرمست بودی .. سرمست ..؟ از چی ..؟ از اینکه قلبمو شکستی ..؟ از اینکه با تمام وجود...
-
ورود ممنوع !!
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 08:02
اما من وارد شدم این راه بی بازگشت را ... نوشته شده توسط فریاد خاموش که از نوشتن در اینجا بدجوری احساس لذت می کنه ..
-
آخر خط همینجاست٬ پیاده شو !
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 19:48
نه دیگر... طناب میخواهم برای تاب بستن و تاب خوردن دوتایی٬ و نه دیگر آبی روان برای دیدن انحنای اندامت ٬ و نه دیگر حتی ارتفاعی بلند برای عاشقانه ترین حرفهای دنیا .... کسی ٬ طنابی سفت و زمخت و بی رحم٬ قرصی مرگ آور٬ آبی خروشان ٬ یا ارتفاعی با درصد مرگ بالا سراغ نداره ؟ هیچکی حاضر نیست ترتیب یک متهم احمق رو بده ؟
-
دلخوشی
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 19:25
می خواهی فردایی در کار نباشد ؟ پس به بوسیدن عکسی دل خوش کن ... نوشته یک متهم بی شرف و دروغگو ترین انسان تمام کهکشان....
-
خدای من !
جمعه 14 آذرماه سال 1382 23:58
لبانت سوزنده تر از آتش جهنم و چشمانت سبز تر از باغ های بهشت بودنت آرامش مطلق و فراقت عذاب جاویدان به خدا قسم تو خدای منی؛ بسوزانم در آتش جهنمت در این آرامش مطلق . نوشته شده توسط آلبالوی کافر
-
خاک خوب
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 00:10
وقتی مردم مرا در قبری تاریک پنهان نسازید مثل لکه ننگی که از صفحه زمین می زدایید, تنم روزی آغوشی گرم بود برای آنان که دوستشان داشتم و چشمانم تصویری از تمامی احساساتم دستانم ستایشگرین نوازشگران و قلبم عصاره ای از عشق ؛ عریانم نسازید من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم اشک هایتان ارزانیتان و ناله های بیهوده تان , خوب...
-
تنهایی مرگبار
سهشنبه 11 آذرماه سال 1382 20:17
در تنهایی خودم سیر میکردم . به دنبال کسی میگشتم تا تنهاییم را پایان دهد . به نزد آینه رفتم٬ فردی در آن بود که تنهاییم را تمام کرد ٬ ولی حالم را به هم زد . به پشت سرم نگاه کردم تا شاید کسی راببینم که در آینه است و او را بکشم . اما من تنها جلوی آینه بودم . بدم آمد از فرد در آینه ٬ از خودم بدم آمد . آینه را شکستم ٬ فقط...