-
دیوار ...
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 23:01
مرا به آتش بکشید ... مرا آتش بزنید تا فراموش کنم زندگیم دیواری بیش نیست ... فراموش کنم روزی دیوارها مرا به خود می کوبیدند و زندگیم را تباه می کردند ... دیوارهایی که همه سنگی بودند و مرا سنگی کردند ... لطفا مرا آتش زنید ... دیوارها مرا انتظار میکشند ... به قلم بابالنگ دراز سنگی
-
احساسات خفن فوران یافته یک عاشق پست مدرن!
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 21:50
وای... میدونی؟ اون طعم شیرین لبات ... خواهش درون چشمات ... پستی و بلندیهای بدنت ... گرمای گونه ات ... حس گس نوازش هات... وای ٬ اون پیچش مژه هات وقتی اون رو میبندی ... و نجوای زمزمه هات... و بر روی هم غلطیدن هامون ٬ هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت یادم نمیره از الان و تا همیشه .... فقط ... ... ... ... ... ... ... ... ... ......
-
هی ...
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 02:44
" src="http://resources.bravenet.com/clipart/clipimages/alphabets/98047.gif"> ۱... ۲... ۳... ۴... ۵... ۶... ۷... ۸... ۹... ... اگه من بخوام همین طوری هی بشمرم ، شما هم میخواین همین طوری هی بخونین؟؟ هی می نویسه این سون آپ !!!
-
مام آدم بودیم
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 00:32
یادش بخیر یه روزی ما هم واسه خودمون سری توی سرا داشتیم یادش بخیر یه روز مام آدم بودیم یادش بخیر یه روزی ما دلی داشتیم یادش بخیر کجایی جوونی ؟ آلبالویی که اینجا رو با آلبوم عکسش عوضی گرفته ...
-
به دروغ هم میشه دلخوش بود...
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 09:40
هنوز هم میشه دوست داشت ٬ هنوز وقتایی پیش میاد که دلت واسه یکی می تپه ٬ هنوز هم میشه گفت : دوستت دارم ٬ هنوز هم میشه از عشق نوشت ٬ هنوز هم میشه دلخوش بود ... عشق! هنوز هم٬ تو همون بزرگترین دروغ جهانی ! نوشته یک متهم که هنوز هم میخواد بنویسه ...
-
بیتابی ..
جمعه 22 اسفندماه سال 1382 03:04
گوشی تلفن رو می ذارم .. نفس راحتی می کشم .. به فردا شب و با تو بودن فکر می کنم .. به غلت زدنهای پی در پی مون .. به ... امیدوارم خودت بتونی یه جوری شوهر عوضیتو قال بذاری .. تو که راهشو خوب بلدی .. به قلم فریاد خاموش که بیتاب فرداهاست ...
-
هذیون
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 15:42
گفتم: سردمه . واسم آتیش روشن کردی . گفتم : تب دارم . دستمال خیس گذاشتی رو پیشونیم . گفتم : تشنه مه . یه لیوان آب خوروندی بهم . گفتم : سردترمه . یه پتوی گنده کشیدی روم . گفتم : سرم درد می کنه . یه قرص استامینوفن کدئینه دادی بهم . گفتم :آخخخخخ دارم می میرم . گفتی : خدا نکنه .. زود خوب می شین . گفتم :نمی تونم بخوابم . یه...
-
آنشب که ..
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 02:56
هیچ فکرشو نمی کردم .. این روزا بدجوری خطرناک شده ام .. هیچ فکرشو نمی کردم .. اول اون دوتا زن چند روز پیش .. حالا هم که این دختره عوضی .. هیچ فکرشو نمی کردم .. این روزا بدجوری خطرناک شده ام .. نوشته شده توسط فریاد خاموش که بدجوری ..
-
یه سکه .. اونم سیاه
شنبه 16 اسفندماه سال 1382 16:13
وارد مغازه میشی همه شون قشنگن رنگ و وارنگ و پر زرق و برق نگاهشون می کنی نمی دونی از میون این همه , کدومشون رو می تونی برای خودت انتخاب کنی دستتو میبری توی جیبتو و اسکناسارو با نوک انگشتات لمس می کنی - آقا , خیلی عذر می خوام , می تونم اون یکی رو از نزدیک ببینم؟ فروشنده نگاهت می کنه. سرشو تکون می ده و اونو بر می داره و...
-
یه قطره سون آپ!
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 23:43
یکی بود ... یکی نبود ... آسمون ابریی بود دور از سرزمینش ... دور از جایی که هواش هوایی آشنا بود برایش ... یه آسمون پراز ابرای سیاه ... اما سبک ... اونقدر که فقط با یه فوت میشد اونا رو کنار زد ... فوتی که یه کم سخت بود ... فقط لازم بود واقعا از ته دل بخوای فوت کنی ... ... یکی بود ... یکی نبود ... یه تک قطره کوچیک تو...
-
بالینم ...
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 11:07
سر به بالینم بگذار ... ببین حال و روزم را ... نفسهایم را بشمار ... ببین چه راحت قابل شمارش است ... میدانی تعداد آنها در دقیقه به انگشتان یک دست نمی رسد ... یادت هست زمانی با یک نفس یک بوسه از لبانت بر می داشتم ... اما حالا ... تو با هزار نفس هم نمی توانی لبهایم را ببوسی ... آخر از بس لبهایت را بوسیده ام و تو آنهارا...
-
متفاوت ..
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 02:49
جوری منو به خودش فشار میده انگار نه انگار که شوهرشم .. جوری منو می خوره انگار نه انگار که شوهرشم .. باشه .. تصمیم خودمو می گیرم .. از فردا با همون زن موبور می خوابم که انگار نه انگار که با من خوابیده .. به قلم فریاد خاموش که انگار نه انگار ...
-
باز و بسته
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 00:42
چشامو بستم , بودی چشامو باز کردم , نبودی چشامو بستم , بودی چشامو باز کردم , نبودی چشامو بستم با سر رفتم توی دیوار چشامو باز کردم بودی , داشتی می خندیدی چشامو بستم دیگه نمی خوام باشی ... بد . از چشمکای آلبالویی
-
ببین .... ببین که
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 01:01
ببین ... وقتی از بین چشات یه ستاره کوچولو چشمک می زنه , من چقدر واسش می میرم ببین ........... ببین وقتی دستای کوچولوتو می ذاری روی صورتم من چقدر مهربون می شم ببین ........ ببین که وقتی یه تکون کوچولو به گوشه لبت می دی , من چقدر ذوق می کنم ببین ....... ببین وقتی یه کوچولو اسممو صدا می کنی من چقدر , پر از آرامش می شم...
-
زندگی ...
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 01:08
زندگی حس خوشایندیست ... حسی که من ٬ تو اشکال آن هستیم ... اشکالی که تا من ٬ تو هستیم وجود دارد ... وجودی که تا مرگ به سراغش نیامده هست ... مرگی که پایان تلخی هاست و بهار زیبایی ها ... تو به این بهار حسرت می خوری ... اما من آن را دوست دارم ... مرگ را ... مردن را ... و نیستی را ... می خواهم با مرگ از تمام رنجهای نیستی...
-
بزن بزن
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 06:41
توی این دنیای بزن بزن هرکسی یه چیزی می زنه راننده بوق می زنه خواننده داد می زنه پنکه باد می زنه دیوونه فریاد می زنه تلفن بوق آزاد می زنه اونی که دلش خیلی خوشه آهنگای شاد می زنه پنبه زن پنبه می زنه آمپول زن سوزن می زنه زنبور نیش می زنه کبریت آتیش می زنه سیگاری پک می زنه دارکوب نوک می زنه پرنده پر می زنه فوتبالیست سر می...
-
جمعه
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 04:13
سلام... همین الان ، دقیقا همین حالا ، یه نوشته بی نظیر به ذهنم رسید ، یه نوشته فوق العاده که خوندنی بود یه عالمه و... همین که خواستیدم بنبیسمش ... ا ا ا... دیدی چی شد؟ امروز که جمعه اس ! تعطیله ! ... موفق اندود باشید.
-
نقشینه مرگ و زندگی
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 09:58
فرا رویم نقشینه ای بود از زندگی . پشت سرم نقشینه های بسیاری را خاک کرده بودم که همگی زندگی را برایم تصویر میکردند . اما هیچ کدام را نپسندیدم ٬ همه آنها برایم بی معنی بودند . سرعت حرکتم را بیشتر کردم تا به نقشینه دیگری برسم که برایم جذاب باشد . اما هرچه میافتم همه زندگی بود ٬ مانند آنها که خاکشان کرده بودم .در راه کسی...
-
کباب کرد .. ثواب کرد
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 04:58
دل منو آب کردو رفت سینه مو کباب کرد و رفت یه خونه واسش ساخته بودم خونه رو خراب کرد و رفت خواستم که خوب نیگاش کنم چشمامو خواب کردو رفت داشتم می مردم که اومد سئوال و جواب کردو رفت اون دنیا از را که رسید همه رو عذاب کرد و رفت تشنه بودم , دوباره اومد چشامو پر آب کرد و رفت سرکلاس عاشقاش حضور و غیاب کرد و رفت سوار اسب سفیدش...
-
۷ـ بالا!!
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 02:59
س بز است ل طیف است آ رزومند سلامتیت است م ن، و سلام من!
-
نشونه لطفا
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1382 05:46
خانومای عزیز هدف سیبل مقابل یا همون سیبیل مقابل حالا با کمال ظرافت و بدون هیچ پارازیت روحی انگشتای رمانتیکتونو بنوازید روی ماشه آها ... یک .. دو .. سه ... تق خانومای عزیز ... با تشکر به خاطر انهدام یک فقره آدم و با تشکر به خاطر اثبات وجودتون ازتون دعوت می کنم برای آموزش نیمرو عسلی به بخش آموزش مراجعه کنید ضمنا یادتون...
-
تحریم ...
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1382 02:27
من هیچوقت یه آدم سیاسی نبودم .. همه اینو می دونن .. به سرباز دم در لبخندی می زنم و وارد صف میشم .. برگه رو می گیرم .. زیر چشمی همه رو نگام می کنم .. با یه حرکت سریع اونو تا می کنم و توی جیبم می ذارم .. به مرد ریشو که داره منو می پاد نگاهی می ندازم .. گوشی همراهمو در میارم و در حالیکه نشون می دم مشغول شماره گرفتن هستم...
-
سو ء تفاهم ...
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 02:50
با تمام وجود ترمز می گیرم .. می زنم کنار .. پیاده میشم و در ماشینو باز می کنم .. با تمام قدرتم تمام هیکلتو از ماشین پرت می کنم بیرون .. وقتی هنوز با تمام وجود روی آسفالت خیابون پهنی منو با اون چشمای نازت نگاه می کنی .. زهر خندی می زنم .. فکر کردی من بابت لجنی مثل تو پول می دم ..؟ نوشته شده توسط فریاد خاموش
-
من و ... دل
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 01:42
دل, می سوزه دل, میشکنه دل, داغون میشه دل, خون میشه دل, ترک ترک میشه دل, خور میشه دل, آتیش میگیره دل, دیوونه میشه دل, دزدیده میشه دل, دله دزد میشه دل, آب میشه دل, می لرزه دل, می لرزونه دل, خالی میشه دل, می ریزه پایین دل ,خون میشه دل, گرفته میشه دل, تنگ میشه دل, سنگ میشه دل , شیشه میشه دل, نازک میشه دل, می تالاپه دل, می...
-
بدون شرح ..
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1382 02:32
نمی دونم چی بگم تفسیرش هم با خودتون .. یکی از دوستانو دیدم ازش پرسیدم : فلانی چرا ازدواج .. حتی نذاشت حرفمو تموم کنم .. و جوابم داد : ـ آدم عاقل که برای یه لیوان شیر نمیره گاو بخره ... به قلم فریاد خاموش که قول میده زود به زود بنویسه ..
-
میشه ینی؟
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 01:10
دلم می خواد خدا باشم از تموم این آدما این دروغا این کلکا جدا باشم دلم می خواد تو آسمون اون بالاها رو صندلی دسته طلا بشینم و دور سرم بگردن فرشته ها و پریا دلم می خواد عصامو که بر می دارم رعد بیاد برق بیاد انگشتمو که تکون می دم بارون بیاد برف بیاد دلم می خواد وقتی که فریاد می زنم زمین بلرزه از صدام آدما بترسن از نگام...
-
فوت آخر ...
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 10:25
گفتم : چرا اومدی اینجا ؟ گفت : اومدم فوت آخر رو یاد بگیرم گفتم : فوت آخر ؟ آخه ... گفت : چیه ؟ میخوام بدونم گفتم : نمیشه نگم ؟ گفت : نه ! باید بگی ٬ می خوام بدونم . دستش را گرفتم . لبانم را به لبانش فشردم . فوت آخر را دمیدم در دهانش ... اما مرد از فوت آخر من ... به قلم بابالنگ دراز که نمی دونه چرا مطلب قبلیش رو پاک...
-
کیو می گی؟
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 01:01
آدما هر کدومشون به یه صفت بارزی که دارن شناخته می شن . بعضیا به صفتای بارز فیزیکی مثلا می گن یاروهه که موهاش طلاییه یا اونی که چشاش آبیه یا اون یاروهه که چلاقه ( البته این نوع شناسوندن بی ادبیه ) بعضیا باز یه درجه بالاترن و به صفات اجتماعی و شغلشون شناسونده می شن مثلا می گن اون آقاهه که سلمونی داره یا اونی که خیلی...
-
مرگ <آری یا نه؟>
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1382 19:34
۱مرگ را با حرف زدن آلوده نکن .تیغ را بکش، گاز را باز کن و تمام. ۲ مرگ بعضی اما ارزش ندارد. آنکه میمیرد اما بیهدف و دوم مرگ جوان ناپخته. ۳ ... ﴿از نوشتههای آدم معمولی وقتی که به مرگ فکر میکرد﴾
-
دستتو بده به من
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 01:11
دستتو بده به من حداقل بذار یه چیزی از تو پیش من باشه یه دلخوشی کوچیک دلم خوش باشه که دستت توی دست منه می دونم که چشات همه چیزو رویایی می بینه می دونم که دلت مدتهاست گم شده می دونم که تنت مال یکی دیگه اس می دونم که لبات بوسه گاه یه جف لبیه که دوسش داری می دونم که پاهات جایی می ره که دلت همونجاس می دونم که همه قشنگیات...