-
عشق و ترس
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 00:01
عشق و ترس همسایه اند هرگاه عشق بر ترس غلبه کند ؛ آدم معشوق می شود و هر گاه ترس بر عشق غلبه کند ؛ آدم عاشق می شود شاید به همین خاطر باشد که همه عاشق ها ترسویند و همه معشوق ها مغرور و خودسر اگه ترس از دست دادن چیزی رو داری ؛ هیچوقت طرفش نرو چون این ترس بلاخره یه روز تو رو از پا در میاره حتی ؛ اگه اونو از دست ندی . ولی...
-
... Don't
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 04:30
ببخش .. ولی فراموش نکن .. فریاد خاموش با نوشته ای جدید
-
مسخره!
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 11:38
و خدا پنج موجود مسخره را خلق کرد : ۱- کوآلا : چون چوب بامبویی که میخورد، فاقد ارزش غذایی است . ۲- عاشق هایی که مثل کوآلا همدیگر را بغل میکنند و پیشتر نمیروند چون میخواهند ثابت کنند که عشقششان چیز خیلی خیلی پاکیست! ۳- آنهایی که ادای عاشق ها را در می آوردند . ۴- دختران پانزده ساله ای که برنزه میکنند و دامن میپوشند و...
-
طمع الهی
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 00:30
بالا بلند و زیبا بود٬ خدایش گفت: تورا زیبا آفریدم تا خدایان زمینی را بفریبی و آنان را به گمراهی بکشانی... گمراهان را من خواهم تا جهنمی سازم که زیبایانی همچون تو حسرت بر دل جهنمیان گذارند... تورا آنگاه به بهشتی خواهم فرستاد که خدایانی که زمین را تنها گذاردهاند٬ تورا نصیب شوند ... وخدا آنگاه خود آفریده اش را در آغوش...
-
love is
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 03:27
عشق ینی : وقتی برای بار دوازدهم بهش خیانت کردی و اونم نفهمید تصمیم خودتو بگیری و قبل از بار سیزدهم بری جلوی آینه و بلند داد بزنی : - نهههههههه ... دیگه بسه .!! آلبالو
-
بستنی
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 22:10
تلخ ، بی صدا، کـنج دیـوار، دیده نشدنی، می چکید ... می بارید ... ... " src="http://www.bexplosive.com/images/7up.gif" width=54> سون آپ
-
چون همیشه ..
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 03:26
چشمانم هنوز سیاهی می رود .. به طرف اتاق خواب می روم .. وارد می شوم و بی رمق روی تخت می نشینم .. سرم را محکم میان دستانم می گیرم .. نا گهان چشمانم را باز می کنم .. دستم را زیر تخت می برم و با کمی جستجو می یابمش.. درست سر جای همیشگیش است .. مثل هر سال .. دستم را بیرون می آورم و به کادوی غریبه خیره می شوم .. دستانم می...
-
جای پر من ..
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1383 03:58
سریع به طرفم می آید .. با آغوش باز .. و در آغوشم می گیرد .. با اکراه خودم را از آغوش سردش بیرون می کشم .. و نگاهش می کنم .. چشمانش هنوز برق می زنند .. به راحتی می توانم رد بوسه های غریبه را در جای جای تنش حس کنم .. گرچه دیگر مهم نیست .. دسته گل را از دستم می گیرد و برای گذاشتنش در ظرفی به طرف آشپزخانه می رود .. دسته...
-
خونسردی
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 21:13
زن سرش را میان دو دست استخوانی و ظریفش می فشارد مرد روزنامه می خواند و سیگار دود می کند زن با صدایی لرزان می گوید : - تو هیچوقت منو درک نکردی ... هیچوقت ... مرد روزنامه را ورق می زند و از پشت دود سفید رنگ و غلیظ , تیتر حوادث را مرور می کند زن آرام می گرید و انگار با خود حرف می زند : - این خونسردی احمقانه تو منو دیوونه...
-
پشت به پشت هم ...
جمعه 9 مردادماه سال 1383 02:52
شکستهایم همه پشت سر هم بود ... پشت سر تو ... پشت سر ما ... پشت سر... اما٬ اما همهشان را به باد فراموشی سپردم ... فراموشی یک عمر لهله زدن زندگی که در حسرت یک روز بودنش سوختم ... سوختم تا شکستهایم را پشت به پشت هم نابود کنم ... اما غافل از اینکه پشت به پشت هم٬ خودم هم می سوختم... به قلم بابالنگدراز ...
-
اویی که ..
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 02:54
یه بار دیگه به رزهای سرخ دسته گلی که توی دستمه نگاهی می اندازم و اونو توی دستم جابجا می کنم .. دستمو توی جیبم می کنم و برای دهمین بار چیزی که اون توئه رولمس می کنم .. ناخود آگاه لبخندی بروی لبانم می نشیند .. در رو باز می کنم و داخل می شم .. در حالیکه سعی می کنم اون لبخند همونجور روی لبام بمونه .. ناگهان در جای خود می...
-
ما ..
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 14:57
من + تو =هیچ من ـ تو =هیچ لعنت به تو .. که چه با تو .. چه بی تو .. من هیچم .. فریاد خاموش
-
؟!
شنبه 3 مردادماه سال 1383 02:24
زن + دگی = زندگی مرد + دگی = مردگی نه ... آخه این درسته ؟ آلبالو
-
روبرو ؛ پشت سر
دوشنبه 29 تیرماه سال 1383 20:47
ایستادی روبروم , روبرو گفتی : خداحافظ, هیچی نگفتم , گفتی : می دونی که ... باید برم هیچی نگفتم گفتی : متاسفم .. ولی .. می دونی که ... هیچی نگفتم گفتی : مواظب خودت باش هه .. هیچی نگفتم دست تکون دادی و پشتتو کردی به منو رفتی رفتی ... رفتی .... اونقدر ازم دور شدی و رفتی که دیگه ندیدمت رفتی ..... رفتی .. . ساعت ها ایستادم...
-
اگه خوب ببینی ...
شنبه 27 تیرماه سال 1383 01:34
- عزیزم تولدت مبارک... - اوه ممنونم که به فکرم بودی اما ... - اما چی؟ - اما توی این جعبه خوشگل که خالیه!! - نه عزیزم توی این جعبه به ظاهر خالی نزدیک به هزار تا بوسه گذاشتم تا هر وقت دلتنگم شدی یکی ازاون بوسه ها رو مصرف کنی... نوشته نرگس...
-
آدما چی میگن ؟
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 12:37
یه روز بعد از ظهر که دخترم نشسته بود روی پام و با چشای درشت و پر از سئوالش به من نگاه می کرد حس بابا بودنم گل کرد و در حالیکه آروم دست نوازش به سرش می کشیدم از پرسیدم : - دخملم ... اگه گفتی کلاغا چی می گن ؟ لبخند دلربایی زد و با همون لحن بابا کشش گفت : - خب مه لومه .. می گن غاااا ر غاااا ر - آفرین , خب , حالا بگو...
-
..take it easy
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 02:20
ببین عزیزم .. من واقعا نمی فهمم .. تو یه دفعه چت شده .. چرا اینجوری شدی .. قهر واسه چی آخه .. نکنه از اینکه دیشب یهو اومدی داخل اتاق و منو تو بغل اون زنک دیدی ناراحت شدی .. آره ..؟ ببین .. بیخودی سخت می گیری عزیزم .. فریاد خاموش
-
فقت طو ؟
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 15:37
یک به اضافه یک می شود دو من به اضافه تو می شویم تو دو منهای یک می شود یک تو منهای من می شود تو به خاطر همین است که فکر می کنم موجودیت من در همان دایره کوچک زیر علامت سئوال خلاصه می شود و تو چه بدون من چه با من همیشه تو می مانی .... آلبالو ... + من + تو = تو
-
عشق حقیقی ..
شنبه 20 تیرماه سال 1383 08:09
ـ ببین ..من واقعا گیج شدم .. می خوام بدونم تو .. تو دوست داشتنو در چی می بینی .. ـ ... خب .. خب در اینکه وقتی من واون زن موبور تا صبح روی تخت تو در هم می غلتیم تو از شدت دوست داشتن من حتی صدات هم در نیاد .. ممنونم که منو درک می کنی .. فریاد خاموش
-
تو دلی
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 00:35
- آهای ببینم ؛ معلوم هست کجایی؟ - خب معلومه ؛ توی دلت . - آها ... فهمیدم ؛ به همین خاطره که چند وقتیه اصلا نمی بینمت . آلبالو
-
دیشب ..
شنبه 13 تیرماه سال 1383 01:49
دیگه نمی تونم تحمل کنم .. عوضی .. یک حرفی توی دلم مونده که خیلی وقته می خوام بهت بگم می دونی می خوام .. می خوام بگم که.. خیلی دوست دارم عوضی .. خیلی .. حتی بیشتر از اون زن موبوری که دیشب باهاش خوابیدم .. فریاد خاموش
-
باید ..
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 03:23
هیچوقت طعم لبهات از یادم نمیره .. کاش می دونستی .. کاش می دونستی وقتی لبهاتو نزدیک لبهام میاری مثل وقتیه که چاه دستشویی بالا می زنه .. کاش می دونستی .. ببخشید عزیزم .. باید سیفونو بکشم .. فریاد خاموش
-
اشتباه گرفتی ...
شنبه 6 تیرماه سال 1383 00:18
همیشه عاشق این تکیه کلامت بودم....( عروسکم ) اما حالا ازش متنفرم چون تو واقعا منو با یه عروسک اشتباه گرفتی...!!! نوشته نرگس
-
زندگی در هفت پرده
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 03:05
صحنه اول سوراخی در سقف چوبی یک خانه قدیمی - سر به سرم نذار که اوضام خیلی سگیه ؟ - باز امشب خون سگ خوردی , از بوی گند دهنت معلومه ... - گفتم خفه شو ... - بچه ها گشنن , بیست و سه تا توله رو به امید بابایی مثه تو پس انداختم - گور پدر تو و اون بچه هات - خیلی احمقی , - احمق یا هرچیز دیگه , من از امشب تو رو با اون تحفه هات...
-
خیلی وقته ..
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 02:03
خیلی وقته منتظر این لحظه بودم .. به چشماش که پر از اشکه نگاهی می اندازم .. و صداش که یه بار دیگه توی گوشم می پیچه .. ـ خواهش می کنم .. ترو خدا .. نرو .. من بدون تو .... از شنیدن جمله آخر خنده ام می گیره .. خیلی وقته منتظر این لحظه بودم .. تو می گریی .. و من مغرورانه لبخند می زنم .. و می شنوی صدای رفتنم را که تا ابد در...
-
آدما ؟!
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 04:08
از آدمایی که مغز گوسفند می خورن و زبون گوساله از آدمایی که توی توالت به مسایل مهم زندگیشون فکر می کنن از آدمایی که موقع خریدن جوراب اصلا به احساسات انگشت کوچیکه پاشون توجه نمی کنن ازآدمایی که مادران رنج دیده ( جماعت مرغ ) رو به صورت سوخاری دوست دارن از آدمایی که وقتی در مورد عشق صحبت میشه یاد اتاق خواب می افتن از...
-
دلیلی برای هیچ
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 01:25
اینکه من به تو دروغ نمی گم هیچ ربطی به خوب بودن من نداره تنها دلیلش فقط و فقط خودت بودی چون اونقدر برام ارزش نداشتی تا برای تو دروغی بسازم . نوشته نرگس که تازه به جمع این چند نفر دعوت شده .
-
معاشقه ...
شنبه 23 خردادماه سال 1383 23:40
آری ٬ ما همه همان یاغیانی بودیم که زمانی را سر به دعا میگذاردیم و اکنون در لوای گناهانمان سر به خاک مینهیم که تا شاید روزی را با مرگی سپری کنیم که پایانش زندگی است . مرگی که رهایی از زندگی سگی جان خراشی است که خراشش به عمق تمام دردهای عالم میرسد . عالمی که همه در آن مردگانی بیش نیستند که روزی زنده به خاکی بودهاند...
-
مخلوق
جمعه 22 خردادماه سال 1383 15:38
می دونم پوست چین و چروک خورده رو دوست نداری می دونم تنم خیلی وقته جای تازه ای برات نداره احساس یه هرجایی واپس زده رو دارم تو از من اینو ساختی یه آدم پلاستیکی , یه آدم پلاستیکی وارفته ... از آلبالو
-
فصلهای هنوز نیامده
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 01:23
زن و مرد سر میز نشتهاند . میتونیم اونها رو در حدود سن 30 تا 35 فرض کنیم . چرا که این سن حساسترین سن از نظر آسیبپذیری در برابر مسائل عاطفی به شمار میاد . ساعت 10.5 شب / داخلی / آشپزخانه زن در حالی که غذا رو برای خودش میکشه ادامه میده : - ... اولش به هوای فضولی واردش شدم . اما راستش رو بخوای خیلی باکلاستر از اونی...